ژینوس صارمیان
دیروز برای خرید هفتگی به سوپرمارکت بزرگ محله رفتم. در بخش لبنیات و تخم مرغ دو اقای همجنسگرا رو میبینم که دنبال شیر گیاهی میگردند. همزمان مرد غولپیکری با موهای دماسبی و باندانای قرمز، دست سراسر تتوییش رو تو قسمت پنیرها میبره. از لباسهاش معلومه که موتورسواره. در همین بین دختر جوان تینایجی با تاپ و شلوار مشکی عجیب و غریب با نقش اسکلت و حلقههای متعددی که از پلک چشم و زبان و گوش و بینی و نافش آویزونه میاد که یک شونه تخممرغ برداره.
با خودم سناریوی ریختن سطلهای ماست روی سر هر یک از این افراد که شیوه زندگیشون مورد تاییدم نیست رو مرور میکنم. محتملترین وضعیت اینه که مرد موتورسوار تتویی اسلحهای از جیبش در میاره و به مغز من شلیک میکنه و سپس تحت عنوان «دفاع از خود» تبرئه میشه. ولی در بهترین حالت اگر بخت و اقبال یارم باشه، ممکنه کتک مفصلی از جانب همه شون نوشجان کنم و فورا سر و کله گارد مسلح فروشگاه پیدا بشه و بدست من که استخوان سالمی در بدنم نمونده دستبند بزنه. بعد از محکوم شدن به پرداخت خسارت فروشگاه و دوره زندان، باید در یک عالمه کلاس Anger Management شرکت کنم تا وقتی مشخص بشه که خطری برای جامعه نخواهم داشت. در این بین به دلیل عدم احترام به «دایورسیتی» و «انتخاب شخصی» افراد، از محل کارم هم اخراج خواهم شد و به احتمال زیاد هیئت مدیره ساختمان هم که بیانیههای انجمنهای مختلف حقیقی و حقوقی برعلیه من در روزنامهها را دیدهاند، اعلام میکنند که از زندگی کردن در جوار فرد خطرناک و غیرقابل کنترلی مثل من احساس امنیت نمیکنند، با این توجیه که وقتی در راهرو از کنارشان رد میشوم ممکن است بجای سطل ماست که در دسترس نیست، هوس کنم کپسول اتشنشانی را بر سرشان بکوبم و طوماری برای اخراجم امضا میکنند ….
دست آخر وقتی همه اینها رو پشت سر گذاشتم تازه سر و کله وکلای مدافع مضروبین «ماست به سر» پیدا میشه. دو نفر اول ادعا کردهاند که بعد از اون ضربه دیگه هیچوقت آدمهای سابق نشدند و نمیتونن بازدهی موثری در کارشون داشته باشند و درآمدشون افت پیدا کرده. آقای تتویی ادعا میکنه که قصد داشته قهرمان موتورسواری کشور بشه ولی ضربه روحی ناشی از این اتفاق او رو از ادامه تمرینات بازداشته و دختر شیطانپرست هم میگه قرار بوده بازیگر معروفی بشه ولی بخاطر ابتلا به PTSD (اختلال اضطراب پس ازسانحه) امکان تحقق رویاهاش رو از دست داده …. و من محکوم به جبران خسارتهای مالی و معنوی همه این افراد خواهم شد. ….
و بدینسان من شکر بخورم که به شیوه زندگی، لباس پوشیدن، ارایش و کلا ظاهر و باطن کسی اعتراض داشته باشم.
روزهای من
هیچوقت با شکم گشنه به سوپرمارکت نرید. هم بیخودی خرید زیادی میکنید و هم دچار افکار و توهمات عجیب و غریب میشید!
یکی از آشنایان ما مهاجرت کرده رفته آمریکا مدتی قبل پدر و مادرش و هم برده پیش اش. تازگی ها پدرش اومده ایران رفتم دیدنش.میگفتداونجا که ما در کالیفرنیا زندگی میکنیم تراکم جمعیت کمه.خیلی کم آدم میبینم..وقتی با پسرم میریم فروشگاه میگه : بابا زل نزن صورت آدم ها....بدتر اینکه یارو رد میشه میره برنگرد از عقب نگاهشون کن.....اینجا رسم نیست.مواظب باش