ایمان آقایاری
چند روز پیش، شهرداری تهران اقدام به برگزاری نمایشی با موضوع «داعش» در سالن مترو کرد. ویدئویی از این نمایش فورا در شبکههای اجتماعی تکثیر شد و مورد بحث کاربران قرار گرفت. با گذشت چند روز از این موضوع اگر سری به سایتهای داخلی ایران بزنیم میبینیم که در اکثر این سایتها اقدام شهرداری «عجیب» خوانده و مطالبی انتقادی نسبت به آن منتشر شده است.
سایتهای منتقدی که به آنها اشاره میشود در طیفی از سایتهای داخلی قرار میگیرند که از ابتدا تا انتهای این طیف یا علاقه و یا اجازه ندارند که به اخبار مربوط به سرکوب معترضان و یا مقولهی اجباری بودن حجاب و مخالفت مردم با آن ورود کنند؛ اما متفقالقول این اقدام شهرداری را نکوهش کردهاند. از این مقدمه میشود نتیجه گرفت که کار شهرداری نگرفته است، نمایشش درست از آب در نیامده، نیتِ خیر برای نظام به نتیجهی خیر منتهی نشده است.
میتوان لیستی از جنبههای تقریباً آشکار این نمایش تهیه کرد. مثلا بگوییم: این اقدام در ادامهی پروپاگاندای رژیم بود، این پروژه مثل خیل پروژههای ریز و درشت دیگر مسیری برای پول پاشی در سطح کلان و خرد در میان حامیان بود، این نمایش مثل اکثر برنامههای حکومتی در این سطح به طور توامان موحش و مضحک بود؛ اما نمایشِ تهی از هنر و زشت و خشنِ مترو وجوهی هم داشت که نمیتوان از آن غفلت کرد.
«نمایش» یا «تماشا» آنطور که از نامش پیداست به معنای چیزی است که از یکسو عرضه و از سوی دیگر دیده میشود. عموما نیتِ خلق نمایش همچون استفاده از سایر انواع هنر، گشودنِ عرصهای است به روی مخاطب و در این رویداد فاصلهها یا واسطههایی وجود دارد. قصد ورود به فلسفهی هنر یا نظریات این حوزه در کار نیست، تنها یک برداشت کلی و عمومی از این مقوله بیان شد تا به نکتهی مورد بحث برسیم. در اجرای اخیر، در سالن متروی تهران، به طرز طنزآمیزی، ناغافل و ناآگاهانه این فاصلهها و واسطهها به نفع نوعی از پرفورمنس، کنار میروند.
در اعتراضی که برخی سایتهای خودی به این نمایش مطرح کرده بودند اشارهای شده بود به اینکه چنین نمایشی باید در محیط کنترل شدهی تئاتر اجرا شود. این دقیقا دست گذاشتن بر نقطهای است که محل اشارهی بحث ماست. به ویدئوی منتشر شده که مینگریم مردانی با ریشهای بلند و هیبتی نتراشیده و نخراشیده میبینیم که زنانی را چادر به سر، در بند به اینسو و آنسو میکشانند. اطراف آنان اما زنانی از همان ارگانِ برگزار کننده یا هماهنگ با آن را مییابیم که پوششان تفاوتی با زنان اسیر در دست مردانِ نمایش ندارد؛ زنانی که حجاب بانند، مروج پوششی اجباری هستند، مامورند تا بر پایهی باورِ تئوریزه شدهی آن مردانِ خشن و سلطهگر، امر و نهی کنند. در همین حین شهروندانی را در گذر از حاشیهی این اجرا میبینیم. شهروندانی که قرار است مخاطب این نمایش باشند اما هرکدام بازیگران بالقوهی آن هستند.
این حرکت میتوانست به سطح یک پرفورمنسِ تمام عیار قد بکشد، اگر از عابران تقاضا میشد در آن مشارکت کنند. مثلا زنی بدون حجاب اجباری به بند آن مردانِ بیبندوبار درآید، یا کسانی در مقابلِ این خشونت بشورند و با آن متجاوزین و حلقهی مدافعانشان _ که چون هالهای به ظاهر مقدس اما به غایت تاریک و اهریمنی هستند _ در بیافتند.
بیرون از تکهی زمانی و مکانیِ اجرای نمایش، ولی در پیوندِ ارگانیک با آن احتمالا زنی مورد تعرض پلیس قرار گرفته، در سالن مجاور ممکن است یک «حجاب بان» یا «آمر به معروف» دختر بچهای را هل داده و سرِ دختر به جایی برخورد کرده باشد، در همان حین نهادهای قضایی و امنیتی میتوانند مشغول طراحی و سناریوسازی برای لاپوشانی و عادی نشان دادن این جنایات باشند.
این نمایشِ به واقع مبتذل و عاری از هر چیزِ قابل بحثی، کاملا منطبق با معیارهای جمهوری اسلامی و بی تردید قرینهای از آثار سفارشی دیگری است که تولیدکنندگان همسو و مزدور، قالب میگیرند. مشکل اما از جایی آغاز میشود که این نمایش از چارچوب بیرون میزند و میشود خود جمهوری اسلامی؛ نمایشی نکبتبار، خشن، چندشآور، خونین و پس از چند دهه تکرارِ بیوقفه، ملالآور. نمایشی که همگان را قهراً پای آن نشاندهاند تا مخاطب و شاهدِ قربانیشدنِ خویش باشند. نمایشی که هزینهی بالای مصاف برای برچیدنش موجب شده تا عجالتا همه بیاعتنا، اما با دندانقروچهای ناشی از خشمِ جگرسوز از کنارش بگذرند.
نظرات