ایمان آقایاری
در تاریخ دوم اسفند سال ۱۳۷۲، «هما دارابی» زنی فرهیخته و کنشگری با سابقه، در اعتراض به حجاب اجباری در میدان تجریش تهران خود را به آتش کشید. «هما» در بامداد سوم اسفند بر اثر شدت جراحات ناشی از سوختگی درگذشت. وجدان عمومی جامعهی آن روز ایران هنوز به پختگی و بلوغی نرسیده بود که این تراژدی بر تار و پود اعصابش چنگ زند.
اکنون در سیامین سالگرد خودسوزی «هما»، جامعهی ایران زخم خوردهتر از هر زمانی، اما بیرق دادخواهی برافراشته. بیش از یک سال پیش از این در تاریخ ۲۵ شهریور سال ۱۴۰۱، خبر قتل حکومتی «مهسا امینی» در بازداشت بر سر مغایرت پوششاش با الگوی مطلوب حکومت، موجب شد تا خشم متراکم در زیر پوست جامعهی ایران، فورانی انقلابی کند. این قیام، جنبش «زن، زندگی، آزادی» نام گرفت و مهمترین عناصر سلطهی حکومت اسلامی را آماج حملات خود قرار داد.
سایهی «هما» و هزاران هزار انسان نامدار و گمنام دیگر بر سر خیزشهای دادخواهانه و آزادیخواهانهی امروز ایرانیان گسترده است؛ خیزشهایی برآمده از اتصال به خشمی مشترک که ناشی از فهم دردهای مشترک است. دریایِ جور و بیداد، گاه و بیگاه اجسادِ قربانیانِ خود را به ساحل میآورد و امواجش ناخواسته بر صورت فراموشی میکوبد.
اکنون و در آستانهی برگزاری نمایش ابتذالِ حاکم با تیترِ «انتخابات»، تراژدیِ «هما» مجالی برای یادآوری است. این رخنه که ایجاد شد، سیلِ خون است که سرازیر میشود؛ خونی که هرگز پاک نخواهد شد، نه از دستان جانیان و نه از حافظهی دوران. از معترضان و مخالفانِ کشته شده تا دگراندیشانِ مقتول، از کشتهشدگان بر سر حجاب و شراب، تا آنها که از خفقانِ فقر و نکبت و رسواییِ تحمیل شده از جانب حکومت به مرگی ظاهرا خودخواسته پناه بردند، از قربانیانِ سانسورِ اخبار کرونا در پای بساط ننگین انتخابات تا قربانیانِ تحریمِ واکسنهای کرونا توسط رهبرِ تشنهی خون و قدرت، از آنان که زهرِ جنگ برای تثبیت قدرت را در کامشان ریختند تا آنان که سپر کردند برای گریز از جنگی که میتوانست تهدیدِ قدرتشان باشد، از تمام گردنهایی که برای طنابهاشان یافتند تا همهی بیمارانی که برای پروپاگاندایشان به سینهی گورستان فرستادند، تصویری چنان هولآور و آشوبناک را میسازند که حتی غرق شدن در «لته» (Lethe)* نیز منجر به فراموش کردنشان نمیشود.
با وجود تحولات عمیق در بطن جامعه، تجلیاتِ بینظیر و ستایشبرانگیز از سوی معترضان در جنبشها و خیزشهای سالیان اخیر، جانفشانیها و استمرارِ این همه در شکل مقاومت روزمره و کنشهای مبارزاتی متنوع و خیرهکننده باید پذیرفت که فیالحال حکومت، مستقر است و جنبشِ اجتماعی در نهان. هنوز چشمانداز مشخصی برای خیز یا خیزهای بعدی و یا تصویری از نبرد نهایی در مقابل چشم نیست.
اینکه از این واقعیات چه نتیجهای میگیریم تا حدی منبعث از نظرگاه و ذهنیتمان است. شاید مناسبتهای تلخ یا تقارن خاطراتی از جراحات جمعی با مناسبهای حکومتی تذکری باشد به همین عنصر ذهنیت، تلنگری باشد به آنان که ماندهاند، برای روایتگری، سقلمهای باشد برای آنکه بگوییم، بنویسیم، بازگو کنیم و با قربانیان فجایع و نزدیکانشان همدلی و همراهی نماییم. اگر در مسیرِ تاریخ و به طور فرایندی به این مسائل بنگریم در این سایشِ صد البته مالامال از رنج، آینده گشوده به روی نیرویی است که تسلیم سبعیتِ تاکنون موجود نخواهد شد. رو به چنین افقی میتوان از شعلهی ایدهی تغییر در سینهها پاسداری کرد و مومن بود به اینکه حافظه و وجدانِ بیدارِ عمومی، روزی شیشهی عمر حکومت تبهکار را خواهد شکست.
*در اسطورههای یونان، رود فراموشی است. در هادس جاری بود. مردگانی که به هادس میرفتند از آب آن میخوردند و زندگی گذشته خود را فراموش میکردند.
نظرات