سر گروهبان پس از سالها خدمت در یک پاسگاه روستایی به ریاست سرکار استوار و همکاری گروهبان قندعلی بالاخره تصمیم به مهاجرت به آمریکا را گرفت و بعنوان مترجم فارسی در FBI مشغول به کار شد. سرکار استوار هم چندی بعد, پس از بازنشستگی روانه آمریکا شد که اوقات بیشتری را با دختر و داماد و نوه اش بگذراند.

در یک رستوران ایرانی, در "آرلینگتون" ویرجینیا و نزدیک به مقر سازمان FBI, که پاتوق کارمندان وزارت دادگستری آمریکا و ماموران FBI بود, سر گروهبان قرار ملاقاتی با دوست قدیمی اش Jack Smith داشت. "جک" اخیرا به مقام دادستان ویژه منصوب شده بود و بطور جدی مشغول پیگیری تخلفات قانونی "ترامپ" بود.

- قربان, آماده سفارش هستید؟
- بعله, بیزحمت برای آقای "جک" کباب مخصوص, یعنی یک سیخ جوجه و یک سیخ کوبیده, با گوجه اضافی. برای منهم سلطانی. اگر ته دیگ هم آماده هست, ته دیگ با خورشت قیمه. "جک" چیز دیگری هم میخوای؟
- نه دیگه, فقط دوغ هم جاری باشه!

"جک" نگاهی به میزهای دور و بر کرد و بعد یواش به سر گروهبان گفت:

- تو وضع بغرنجی گیر کردیم. "ترامپ" کلی مدارک سری و فوق سری را با خودش برده تو کلوب گلفش در Mar-a-Lago و اصلا خیال پس دادنشون رو هم نداره و جمهوریخواه ها و طرفدارانش هم محکم پشت سرش وایسادن و حالا ما موندیم که چه جوری, بی سر و صدا این مدارک رو ازش بگیریم. از همه مهمتر, یک مدرک فوق سری حمله به ایران برای نابود کردن مراکز اتمی است که منابع جاسوسی به ما اطلاع دادن که "ترامپ" قصد داره اون را به یکی از "اولیگارک" های طرفدار "پوتین" به مبلغ ۱۰ میلیون دلار بفروشه.
- عجب بساطیه!
- حالا بقیه شو گوش کن. "پوتین" هم قراره که این طرح سری رو در اختیار "پریگوژین" رئیس گروه شبه نظامی "واگنر" بگذاره که اونها یواشکی طرح  را اجرا کنن و تاسیسات رو از بین ببرن, بعد "پوتین" نقشه رو به خامنه ای نشون بده و تقصیر شو گردن ما بگذاره. هدف کلی اینه که خلیج فارس رو شلوغ کنن و قیمت نفت بره بالا و "بایدن" تحت فشار قرار بگیره و دست از حمایت از "اوکراین" برداره. نهایتا هم به نفع "پوتین" میشه و هم "ترامپ" که دوباره رئیس جمهور میشه.
- عجب پفیوزیه!
- آره. ما یکجوری باید یکی رو پیدا کنیم که یواشکی بره تو Mar-a-Lago و این مدرک رو پیدا کنه و تا بدست روس ها نرسیده نابودش کنه.
- ببین این کار, کار جیمز بانده! ولیکن رئیس سابق من, سرکار استوار از جیمز باند هم زرنگ تره و میتونه این مشکل رو حل کنه. خدای پولیتیک زدنه!
- قربون دستت. هر کاری از دستت بر میاد انجام بده که بد جوری گیر کردیم!
 
اونشب سر گروهبان با سرکار استوار در لس آنجلس تلفنی صحبت کرد و موضوع را دقیقا توضیح داد.
- ببین سر گروهبان, من میتونم در نقش یک ایرونی خر پول که قصد سرمایه گذاری در املاک و مستغلات رو داره بدیدن "ترامپ" در Mar-a-Lago برم و چه بسا باهاش یک گلفی هم بازی کنم. یادش بخیر, در دوران جوونی در مینی گلف ونک خیلی بازی میکردیم. تو هم در نقش مشاور مالی من میای اونجا و مدارک رو یکجوری پیدا میکنیم. چی فکر میکنی؟
- هر چی شما بگید سرکار!

چند روز بعد, سرکار استوار و سر گروهبان روانه کلوب گلف "ترامپ" در Mar-a-Lago شدن و "ترامپ" هم که بوی پول فراوان به مشامش رسیده بود, حسابی تحویلشون گرفت و سریدار کلوب Carlos De Oliveira را هم موظف کرد که تمام وقت همراهشون باشه و هر کاری که دارن رو انجام بده.

بعد از یک روند بازی گلف, سرکار استوار به داخل کلوب و بدنبال دستشویی رفت. "کارلوس" هم سنگ تموم گذاشت و سرکار استوار رو به دستشویی VIP که مخصوص اعضای مهم کلوب بود برد و خودش و سر گروهبان پشت در دستشویی منتظر ماندند. چند لحظه بعد, ناگهان صدای یک گوز بلند و طولانی از دستشویی به راهرو آمد! سر گروهبان سراسیمه به داخل دستشویی دوید.

- سرکار استوار, با من کاری داشتید؟
- نه سر گروهبان, این آبگوشت دیشب پر از نخود و لوبیا بود. شکمم پر از باد شده! پیاز و تربچه هم باهاش خوردم.

سر گروهبان زیر لبی با خودش گفت, "بوش هم که داره ما رو خفه میکنه!"

 بیرون دستشویی "کارلوس" هم از صدای گوز وحشتناک سرکار استوار داشت از خنده میمرد که یک هو سر و کله "ملانیا" زن "ترامپ" که مشغول بازرسی از دکوراسیون مجلل سالن بود پیدا شد.

- "کارلوس" این صدای چی بود؟ تمام لوستر ها لرزیدن!
- والله "ملانیا"  خانم نمیدونم. صدا از توی این دستشویی اومد. احتمالا کار مهمون جدید آقای "ترامپ" است. بوش هم بلند شده!
- مرده شور قیافه "ترامپ" و رفیقاشو ببرن. این دستشویی VIP برای مهمانان مخصوصه, نه هر کسی که از خیابون اومده اینجا. دفعه دیگه بفرستشون اون دستشویی ته سالن که پر از جعبه و خرت و پرته.
-آخه, آقای "ترامپ" گفتن که کسی اونجا نره.
- آقای "ترامپ" گوه خورده. فهمیدی؟
- بعله, بعله!

"کارلوس" به سرکار استوار گفت که از این به بعد از دستشویی ته راهرو استفاده کنن که خلوت است و بی سر و صدا, و از شلوغ بودن دستشویی هم عذر خواهی کرد. سرکار استوار نگاهی معنی دار به سر گروهبان کرد و لبخند زیرکانه ای زد.

روز بعد, دوباره سرکار استوار و سر گروهبان روانه  Mar-a-Lago شدن و بعد از یک روند بازی گلف و قول خرید چند تا آپارتمان و زمین از "ترامپ", سرکار استوار دوباره به سمت دستشویی رفت. "کارلوس" فوری پرید جلو و سرکار استوار رو به دستشویی ته راهرو برد و قفل در را باز کرد. سرکار استوار در دستشویی رو پشت سرش بست و از دیدن اینهمه جعبه تعجب کرد و فهمید که جای درستی اومده!

بعد از اینکه سرکار استوار کارش را در توالت انجام داد, متوجه شد که کاغذ توالت ها تموم شدن و باید از کاغذ های توی جعبه ها استفاده کنه.

 سرکار استوار در اولین جعبه را که باز کرد, یک پوشه با تیتر "فوق محرمانه" در بالای مدارک بود. سرکار استوار کاغذ های تو پوشه را درآورد و خودش رو چند بار پاک کرد و کاغذ ها رو در توالت انداخت و سیفون را کشید. همونطور که کاغذ ها در توالت میچرخیدن و با آب به پایین میرفتن, سرکار استوار طرح مخفی حمله به ایران را همراه با نقشه و اسامی نطنز, فردو, اصفهان و غیره را میدید. آخر سر هم چند تا عکس از سران سپاه از توالت پایین رفتن.

سرکار استوار دستهاشو شست و در جعبه رو بست و همه جا رو دقیقا نگاه کرد و از دستشویی اومد بیرون. "کارلوس" و سر گروهبان در راهرو منتظر وایساده بودن.

- سر گروهبان, غذای کوبایی دوست داری؟
- هر چی شما بگید سرکار!
- پس برو بریم!