آقای کمال ادریسی کارمند بازنشسته و قدیمی اداره میراث فرهنگی همدان سنش از هشتاد گذشته و حال و روز مناسبی ندارد. بدبیاری پشت سر هم در خانه اش صف کشیده اند هنوز یکی را به قول خودش هندل نکرده دومی از راه میرسد. وضعیت سلامتی      نامطلوبی دارد.  تقریبا همه اعضای بدنش به شکلی هماهنگ مریض اند و درست کار نمیکنند. مراجعه به دکتر عملا بیفایده است.  تاثیرات جانبی دارو ها امانش را بریده و جونشو به لب رسانده.دیشب خانمش با کلی مقدمه چینی و  این در بزن  اون در بزن پیام آقای بهرامی مدیر ساختمان را رسانید که  نگهداری سگ در کل ساختمان به دلایل بهداشتی ممنوع شده. این خبر ضربه ایی برای آقای ادریسی بود که همین طوری هم مشکلات بزرگی داشت. موضوع برای ادریسی اصلا تازگی نداشت سالهاست  که همسایه ها از دست سگش شاکی هستند. خوب میداند که سگش برزو هم پیر شده و  نیاز به مراقبت های ویژه دارد. برخی اوقات داد و فریادش از سر درد و ناراحتی است تا بازیگوشی های مختص سگ ها.

 امروز برای آخرین بار میبردش حموم. زنش از اول معتقد بود سگ نجس است و نگهداریش در منزل حرام. هر روز مسجد میرود و پاسخ سئوالت شب اول قبر را درست مثل داوطلبان شرکت در کنکور حفظ میکند.  همین یک ماه پیش خلعت و کفنی را  که  از مشهد آورده بود داد به ریحانه خانم که دو سال ازش بزرگتره. برای خودش سپرده از کربلا خلعت طواف کرده بیارند با دعای جوشن کبیر که با خط نستعلیق روش خطاطی شده. حدیث فراوان داریم که از آتش شب اول قبر محافظت میکنه.

قرار است مش رحیم از دوستان قدیم و ساکن روستای دولت آباد بیاد سگشو ببرد.اونجا مرگ آرامی خواهد داشت. مش رحیم قول داده وقتی برزو سگ آقای ادریسی مرد پای درخت چنار دفن شود تا  برزو صدها سال در برگ های پهن درخت کهنسال به زندگی ادامه دهد.

دلمشغولی اصلی آقای ادریسی این روزها کابوسی است که چند وقت پیش دیده. هیچکس حرفشو باور نمیکنه. خواب دیده که شیر  باستانی همدان را که روزگاری جفت بودند و حامی شهر و در دروازه ورودی جای داشتند میخواهند از جایگاهش با جرثقیل بلند کرده و در جعبه های فلزی بزرگی گذاشته و به خارج ببرند. میگه که فروخته اند.  به گفته خودش قرار است یک نسخه جعلی اما ظاهرا مثل خودشو  جاش بزارند. مردم اصلا چیزی نخواهند فهمید اما آقای ادریسی به عنوان کارشناس ارشد اداره میراث فرهنگی از دور هم متوجه داستان  خواهد شد.

 زنش اصرار دارد که این افکار را از سرش بیرون کند. بیشتر به دیدار دوستانش برود. این کابوس ها نتیجه بی خوابی های ممتد است.

ادریسی مدتی است که تاریخ دقیق  سرقت شیر سنگی همدان را که به گفته باستانشناسان از سه دوره  حکومت های باستانی جان سالم به در برده تعیین کرده. با اطمینان کامل به همه گفته که شب یلدا قرار است شیرسنگی با جرتقیل از جایش کنده و داخل جعبه بزرگی که قبلا تهیه شده  گذاشته و به سرعت بدل اشو که اصلا با  خودش مخصوصا از راه دور مو نمیزند جایگزینش سازند. ادریسی  معتقد است که  خبر سرقت شیر سنگی روح مهندس سیحون را که بانی استقرار شیر سنگی در جایگاه فعلیش در دهه 1330 بود ؛ در قبر خواهد لرزانید.

ادریسی خودشو آماده کرده شب موعود به میدان شیرسنگی رفته و یک تنه مانع جا به جائی شیر سنگی شود. همه تلاش همسر و دوستانش به جائی نرسید. اون شب کسی با ادریسی همراهی نکرد تک و تنها به میدان رفت. در نیمه های شب هر از چند گاهی ماشینی رد میشد و نور بالای چراغ هاش چشمان ضعیف ادریسی را ناراحت  میکرد. با اینحال حواسش شش دونگ متوجه شیر سنگی بود.

 وقتی کامیون  آشغال بر شهرداری برای تخلیه جعبه های فلزی بزرگ آشغال به میدان نزدیک شد هیچ تردید برای ادریسی باقی نماند که ماموریت اصلی اینها سرقت شیر سنگی است و باید اقدامی انجام دهد. با عجله بدون توجه به رفت و آمدهای خیابان به سمت کامیون دوید... از قدرت خودش تعجب کرد که چطوری پرید روی سپر کامیون و با عصای چوبی  محکم به شیشه کوبید. ماموران نارنجی پوش شهرداری اصلا متوجه نبودند موضوع  چیست . ادریسی  جملاتی نامفهومی میگفت که شیر  و سنگ و سرقت  یادگار دوران باستان و ... محافظ شهر  را می شنیدند. بلافاصله به پلیس اطلاع دادند. گاو آقای ادریسی در کلانتری زایید. اونا تصور میکردند ادرسی از طرفداران گروه های سیاسی طرفدار بازگشت شیر و خورشید به پرچم است. ازبس ادریسی کلمه شیر و شیر سنگی و دوران مادها و دستوران اسکندر کبیر و محافظت از همدان را تکرار میکرد که  خیلی سریع پرونده قطوری دال بر انجام تظاهرات سیاسی به نفع  رژیم طاغوت برایش تنظیم و به دادسرا فرستادند.

صبح که شد ؛ خانم ادریسی طبق معمول به  همه جا زنگ زد و از شوهرش خبر گرفت . خود ماموران تماس گرفته و  خواهان آن شدند که تا تشکیل دادگاه یک نفر بیاید  ادریسی را به منزل ببرد.

 ادریسی درست مثل دون کیشوت  از وقتی به منزل رسید از پیروزی بزرگی که بر ضد نیروهای اهریمنی به دست آورده داد سخن میداد. دوستان و آشنایانش هم از وخامت حالش اظهار تاسف میکردند. از همسرش میخواستند ادریسی را با کتابهایش تنها نگذارد.

 ادریسی داستان های شیر سنگی را به سرعت  برای همه تکرار میکرد. از  فرمان اسکندر کبیر برای ساخت جفت شیرها برای بزرگداشت خاطره دوست و سردار محبوبش هفایستیون  گرفته تا نقل قول هایی  از  نقش مادها در ساخت شیرهای  دروازه ورودی و محافظ شهر.  خود ادریسی  به عنوان کارشناس فرهنگی ؛ این شیرها را یادگاری از  دوران حکومت مادها در این منطقه میداند.  بعدها شایعات قوی در شهر پیچید که اگر زنان جویای شوهر کله شیر را در آغوش گرفته دماغشو ببوسند حتما شوهری پیدا خواهند کرد....... ادریسی در دل بر کسی که دستور تخریب یکی ازشیر ها را داده بود لعنت میفرستاد. از صمیم قلب معتقد بود اگر این شیر جا به جا شود همدان دیگر قدرت مقابله با مشکلات را نخواهد داشت و خیلی زود از هم فرو خواهد پاشید.

چند روز بعد حال آقای دریسی به وخامت گرایید و  خانمش با کمک دوستان و همسایه ها به بیمارستان بردند.در اورژانس اصلا به هوش نیامد. یکی از پرستاران خیلی سریع شناختش.  همسر  و دوستانش به عیادت آمدند. ادریسی زیر لب از اینکه مهاجمان را برای مدتی دفع کرده هذیان  میگفت. دکتر میگفت سکته مغزی کرده در چند روز آینده به احتمال قوی خواهد مرد.

زنش مدام گریه میکرد و از اینکه ادریسی یک تنه میخواست مانع جا به جائی شیر سنگی شود تاسف میخورد. چند روز بعد ادریسی مرد. همسرش روی سنگ قبرش تصویری از شیر سنگی همدان  دستور داد حکاکی کنند.

خیل از بازدیدکنندگان  مزارش با دیدن شیر سنگی تصور میکنند از پهلوانان بختیاری بوده که در شکار و یا جنگ کشته شده و تصویر شیر به علامت شجاعت روی قبرش حکاکی شده. بعد از مرگ ادریسی  نزدیکترن دوستش دچار همان بیماری همکار قدیمیش شد. برای همسایه ها تعریف میکنه که شیر سنگی بعد از مرگ ادریسی  داستان سرقتش را باور کرده و میخواهد  اگر خواستند محل استقرارشو تعویض و یا سرقتش کنند حتما مقاومت کنه.

  خیالپردازی های  ادریسی را همکاران سالمندش ادامه میدهند حتی یکیشون ادعا میکنه که سامانه خود تخریبی از همون زمان مادها در داخل شیر سنگی نصبه که در صورت جابه جائی و سرقت به اراده شیر کل مجسمه منهدم خواهد شد.... این روزها تک و توک کارمندان قدیمی و بازنشسته اداره میراث فرهنگی همدان مواظب شیر سنگی هستند.  کشیک گذاشته اند تا ربوده نشود. دور هم جمع شده واقعیت و خیالاتشونو با هم قاطی کرده روزگار  میگذرانند. شیر سنگی زیر چشمی مواظب  همشون است و همه گفته هاشونو با متانت سنگی خود می شنود.